داستان کوتاه عاشقی که فاحشه شد

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 


داستان کوتاه عاشقی که فاحشه شد
پسر گفت: اگر مي خواهي با هم بمانيم بايد همه جوره با من باشي
دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت: باشه عزيزم هر چه تو بگويي.
پسرک دختر را عريان کرد، دختر آرام... ميلرزيد ولي سخن نمي گفت مي ترسيد عشقش ناراحت شود... پسرک مانند ابري سياه بدن د...ختر را به آغوش کشيد و بدون کوچکترين بوسه شروع کرد... دخترک آهي کشيد و پسرک مانند چرخ خياطي بالا و پايين مي شد... دخترک بدنش مي سوخت ولي صدايي نمي آمد...
پسرک چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد، دختر با لبخند گفت: آرام شدي عروسکم؟؟؟
پسرک آرام خنديد، لباسهايش را پوشيد و رفت...
دخترک ساعتي بعد تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت: سلام عشقم
ولي پسرک مانند هميشه نبود و تنها گفت: ديگر به من زنگ نزن و قطع کرد...
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گريست...
چند سال گذشت... تبريک مي گويم به پسرک! همان دخترک زيبا شد فاحشه قصه ما
- فاحشه سيگارم تمام شده تو سيگار داري؟
فاحشه آرام مي گويد: چرا به ديگران نگفتي به جرم عاشق شدن فاحشه شدم؟
پسرک محکم تر سيگار مي کشد


نظرات شما عزیزان:

abbas
ساعت0:24---12 اسفند 1393
سلام شاهرخ خان مطالب بلاگ توخوندم واقعا تحت تاثیرم قرارداد اگه خواستی به وب من هم سربزن با


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: فاحشه ها هم انسانند ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 11 اسفند 1393برچسب:هوتارگو"داستان"فاحشه"نامردی"غم, | 23:48 | نویسنده : شاهرخ خان |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.